بچه های شرکت پاکمن

خاطراتی با کارکنان پاکمن

بچه های شرکت پاکمن

خاطراتی با کارکنان پاکمن

روز نگاشت 25

امروز تغییرات جدید با احکام جدید حرکت خود را آغار کرد. مدیریت کارخانه به مهندس بیدآبادی سپرده شده تا من نیز به عنوان سرپرست سالن تکمیلی زیر نظر ایشان باشم و پس از 7 سال دو سالن مونتاژ بخار و تکمیلی از هم جدا شدند...

و قرار است دیگر بین سالن 3 و 7 که تولید کننده دیگ ها بودند تبیعضی نباشد و همه ی قانون ها برابر باشند،که کمی این موضوع برای سالن 7 با آن عادت های خاص ، سخت خواهد بود.

راستی آقای محمد فرازمند بالاخره بازنشسته شد و یواش یواش برخی از پرسنل قدیمی هم طی امسال و سال آینده به همین ترتیب از شرکت جدا خواهد شد، البته یکی از آرزو های من بازنشسته شدن و اتمام همکاری با برخی پرسنل است که مدتی است نبودنشان به صرفه تر از بودنشان است...

بگذریم...

امیدورام سلامتی نصیب همه شود که این بهترین آرزوست...


روز نگاشت 23

تابستان 93 هم تمام شد و پا به پاییز هزار رنگ نهادیم و آرزوی من این است که ما مثل پاییز هزار رنگ نباشیم...

اتفاقات زیادی افتاده که میتوان چندین صفحه از آن نوشت،اما...

این روزها کمی مشغله ام در شرکت زیاد شده،هر چند مدتی بود حتی بدون مشغله هم حوصله نوشتن نداشتم ... این وبلاگ عاملی شده تا دوستی قدیمی و عزیز گاهی به آن سر بزند و ما را یاد کند و همین انگیزه ای شد برای نگاشتن روزگارنامه ای دیگر

و آمدم تا بگویم:

منم که فریادهایم را در خم کوچه های غریب فراموش کرده ام، بندی خاموش نیستم ولی احساسم دیگر یاری نمی کند.

روزنگاشت 21

دیروز در سالن 6 منتظر رسیدن ماشین جهت بارگیری یک دستگاه فایرباکس به مقصد تهران بودیم که ...

یک صدای آشنا جلب توجه کرد:

نزدیکتر که شدم دوست و همکار قدیمی مان در سالن 7 رو دیدم که به عنوان راننده به آنجا آمده بود. با امیرحسین احمدی کلی گپ زدیم و عکسی هم گرفتیم و تلفنی با دوستی دیگر بنام محمد هادی زاده نیز همکلام شدم...

 خلاصه که تصمیم گرفتم این مطلب رو به همراه عکسش در این وبلاگ قرار داده و از این طریق سلامش را به بقیه پاکمنی ها برسانم.

امیدوارم  هر کجا که فعالیت می کند شاد و خوشحال و سلامت باشد...آمین


دو سال پیش در چنین روزی...

عکسی رو در لینک زیر قرار دادم که مربوط به دو سال قبل و همچین روزی بوده!!! که سه نفر حاضر در عکس همگی دیگر در شرکت پاکمن حضور ندارند. لازم به توضیح است هر سه نفر نیز از بهترین پرسنل در زمینه شغلی خود در سالن 7 بودند....

یادشان گرامی و حضورشان در هر نقطه ای از کره زمین همراه با شادی باد.


مشاهده عکس


یادداشت شماره 17

ساعت نزدیک 10 شب است و قرار بود در مورد مسئله ای مرتبط با شرکت کمی فکر کنم اما نتوانستم تمرکز لازم رو بدست بیاورم و حتی خاطرات سه سالگی ام رو که هیچ کس یادش نمیمونه به یاد آوردم اما ....

خلاصه نشد که نشد.مدتی است بخاطر کم شدن کار، مشغول کارهای جانبی شده ایم که در راه پیشبرد اهداف برنامه ریزی درسالن ها می باشد. کمی برکارهای من افزوده اما همین که به نتیجه مطلوب و مورد دلخواه مدیر سالن نمی رسد نگران کننده است. راستی قراردادهای  پرسنل در این ماه محدود ترشدند و حتی زمزمه جدا شدن یکی دو نفر را هم ایجاد کرد که نتیجه اش تا سه روز آینده مشخص خواهد شد.

هر چند این روزها دغدغه اجرای کارهای داخل سالن را ندارم و خودم را درگیر نمیکنم اما بیشتر از گذشته احساس خستگی و کسالت میکنم.

به امید روزهای بهتر وخاطره انگیزتر.....